اگر معارف دینی، با ذات ما پیوند نخورد، دین برای ما در حد تکلیف باقی می ماند
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8304
بازدید دیروز : 4473
بازدید هفته : 13486
بازدید ماه : 140190
بازدید کل : 11197041
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 1 / 1400

اگر معارف دینی، با ذات ما پیوند نخورد، دین برای ما در حد تکلیف باقی می ماند

استاد محمد شجاعی

اگر معارف دینی، با ذات ما پیوند نخورد، دین برای ما در حد تکلیف باقی می ماند

دینداران زیادی داریم که به دستور دین عمل می کنند، اما چون هنوز معمای «پیوند دین با ذات» خودشان را حل نکرده اند، دین برایشان در حد تکلیف باقی مانده است.

انسان‌های زیادی را تربیت کرده ایم که دین را خوب می‌شناسند، اما «نسبت بین انسان و دین و معارف دینی را نمی‌شناسند». وقتی که این نسبت شناخته نشد، تعبداً و عقلاً دین را می پذیرند و به دستورات آن عمل هم می کنند؛ اما چون دین با ذات آنها پیوند نخورده و به دین از زاویه ی «ذات خودشان» نگاه نکرده و عمق آن را درک نکرده اند و دین با هستی و وجودشان پیوند نخورده است، خسارت های زیادی می بینند.

برای همین است که ما می گوییم «معرفی دین، بدون معرفت نفس» خسارت بار است. افراد دین باوری که فاقد «معرفت نفس» هستند، نمی توانند از باور دینی خود بهره ی شایسته ای ببرند.

اشتباه بزرگ این است که ما بدون این که انسان را به خودش معرفی کنیم، دین را به او معرفی کردیم. سرمایه ­گذاری زیادی برای معرفی دین به انسان کردیم، ولی توجه نداشتیم که دین و همه معارف آن، با «انسان» معنا پبدا می کند.

بسیاری از مردم تا آخر عمر دیندار هستند و برخی از آنان دیندارهای خوبی هم هستند و حتی به بهشت هم می‌روند؛ اما به دین و معارف دینی، فقط به عنوان یک تکلیف و واجب الهی نگاه کرده اند که اگر عمل نکنند، به جهنم می‌روند. اما به عنوان یک نیاز و یک عشق به دین نگاه نمی کنند. برای همین، اساساً دینداری بدون معرفت نفس، به هیچ وجه درست نیست. ما در انسان­شناسی به این نکته می رسیم که تکالیف دینی، لطف الهی است به انسان. مثلا اگر نامزد کسی اجازه بدهد که با او باشد، او این را یک فرصت مهم تلقی کرده و تشکر می‌کند و خوشحال است از این که می تواند با نامزدش خلوتی داشته باشد.

اسلام خواهی صرف کافی نیست، اعتقادات باید به دل و قلب بنشیند

در کشورهای متعددی انقلاب اسلامی شده است، اما انقلاب مردم مصادره شده؛ مثل الجزایر و مصر و سایر کشورها. چرا در این کشورها وقتی انقلاب می شود و مردمش آن همه کشته می دهند، انقلاب آنها مصادره می شود؟ علتش نبود کار فرهنگی ریشه ای است که مبنایش همین بحث «شهودی شدن اعتقادات» است. وقتی چنین شد، مردم به گونه ای بیدار می شوند که می توانند تا آخر کار، مسیر انقلاب را طی کنند. اما مردمی که آگاهی، آرمان و خود شناسی ندارند و با اهداف غایی انقلاب اسلامی آشنا نیستند، صرف این که بگویند ما اسلام را می خواهیم، کافی نیست؛ آنها حتی اگر انقلاب کنند، کارشان به نتیجه نمی رسد. ما در الجزایر دیدیم که مردم انقلاب اسلامی کردند و یک میلیون کشته دادند، اما بعدا حکومتشان  سوسیالیستی شد و کشور به دست بی­دین ها افتاد.

در ایران هم در ۱۵ خرداد سال 42 امام ره قیام می کند. اما چون مردم آمادگی کافی نداشتند، قیامشان به نتیجه نرسید. مردمی که با این قیام سنخیت داشتند، عده کمی بودند؛ یعنی از جمعیت  25 میلیون نفری آن زمان، فقط حدود 10 ـ 15 هزار نفر از مردم ری، ورامین و تهران بودند که پای کار امام ایستادند. دیدیم که با این جمعیت کم، کار انقلاب نتیجه نداد و بعداز این قیام، امام تبعید شد. کسانی هم که قیام کرده بودند، مجروح یا کشته یا زندانی یا فراری شدند. تا مدت ۱۵ سال بعد از آن، روحانیت معظم زحمت کشید و فعالیت کرد، تا سال 57 که مردم آمادگی ذهنی پیدا کردند و دلها آمادگی لازم را پیدا کرد، انقلاب پیروز شد. 

اگر«اطلاعات» تبدیل به «دارایی» نشود، سازندگی ندارد

خیلی از فعالیت های فرهنگی آب و رنگ مذهبی دارد؛ اما چیزی به اسم «دارایی» به افراد اضافه نمی شود. «دانایی» و سطح اطلاعاتی مخاطبان را بالا می برند؛ اما باید بدانیم که «بالا رفتن سطح اطلاعات» حل کننده مشکلات فرهنگی نیست. زیرا تا وقتی که اطلاعات، تبدیل به دارایی نشود و منجر به قدرت نشود؛ تولید شادی، آرامش و نورانیت نمی کند و آمار ناهنجاری هایمان پایین نمی آید. برای همین است که بیشترین ناهنجاری هایمان در تحصیل کرده ها و افراد دانای ما است. چه داناهای دانشگاهی، چه داناهای حوزوی و چه داناهای رشته های دیگر.

برخی فکر می کنند اگر جوانان را مثلا به اردوی مشهد ببرند و هزینه های زیادی بکنندکه مثلا سر و شکل و ظاهر آنان را عوض کنند، یا حال معنوی موقتی به آنها بدهندکه یک گوشه بنشینند وگریه کنند، کار فرهنگی بزرگی کرده اند. من در این اردوهای دانشجویی، چند بار دیده ام که مثلا در حج عمره دانشجوها را میاورند و این خانمها حتی در مکه و مدینه هم آرایش می کردند و حجاب اسلامی را هم رعایت نمی کردند. بعد از این که اعمال و مناسک حج تمام می شد، از احرام خارج می شدند و می آمدند در هتل و با همان لباسها و همان بزک و آرایش قبل و همان خرید و چیزهای دیگر. بعد هم که سوار هواپیما می شدند و آمدند ایران؛ اما انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. یک حال معنوی موقتی بود و یک اشکی و گریه ای و بعد همه چیز تمام می شد. باز همان آش و همان کاسه و سبک زندگی، همان سبک زندگی قبل از حج بود.

این که مقام معظم رهبری دست گذاشته روی سبک زندگی، معنایش این است که باید سبک زندگی موجود، عوض بشود. شخص حج وکربلا و سوریه می رود و میاید. روزه می گیرد و ماه مبارک را می گذراند. این رحم زمانی قدرتمند ماه رمضان و شب قدر رد می شود؛ عرفه هم رد می شود؛ اما هیچ تغییری در سبک زندگی خیلی از  افراد اتفاق نمی افتد. می بینیم که همان آدم، با همان سبک زندگی و با همان ناراحتیها، غصه ها، نگرانی ها، افسردگی ها، ذلیل و خوار بودن ها سر جای خودش هست.

من حتی الان با این که ۳۰ سال است در حوزه هستم، وقتی که به طلبه های عزیز یک برنامه می دهم، می گویند ما طلبه ایم و خودمان برنامه فرهنگی و مذهبی داریم. می گویم نه؛ این ها که شما دارید، برنامه فرهنگی و مذهبی نیست. «صرف و نحو و اصول و فقه و معانی بیان و منطق و فلسفه خواندن»، غیر از حرکت به سمت شادی و آرامش و نورانیت است؛ غیر از حرکت به سوی دارا شدن است؛ غیر از سمت خداست. آدم ممکن است مسیر علمی و طلبگی را طی کند، اما حرکتش به سمت خدا نباشد؛ یعنی ممکن است روز به روز که «داناتر» می شود، از خدا دورتر هم بشود.

باید افراد را از درون برانگیزیم، فشار و اجبار لازم نیست

در فعالیت های فرهنگی، به افراد از بیرون فشار آوردن و اجبار کردن فایده ای ندارد، بلکه باید انگیزه های درونی و دلهای آنان را بیدار نمود. زیرا موجود متحرک و زنده باید یک انگیزه درونی داشته باشد تا خودش بتواند خود را تأمین کند و تا آخر کار، پیش ببرد.

در بسیاری از فعالیت های مراکز فرهنگی، مربی‌ها افراد را از بیرون می‌کشانند و از بیرون به آنان فشار می آورند؛ اما «اثاره» نمی‌کنند. «کشاندن» که یک عمل نادرست است، یعنی مخاطب را به اجبار به کار فرهنگی و دینی واداریم؛ اما «اثاره» یعنی مخاطب را به «ذوق و شوق» درآوردن، فعال کردن درون و از قدرت درونی آنها استفاده کردن.

برخی فعالان فرهنگی می­ گویند من باید به زور افراد را دور هم جمع کنم تا به آنها دین یاد بدهم؛ به زور باید حجابشان را رعایت کنند؛ به زور باید نمازشان را بخوانند؛ همه­ کارهایشان به زور است.

ولی شیوه پیغمبر این گونه نیست. روش حضرت «اثاره» است. پیغمبر معجزه ­اش این است که در کمترین زمان، یک امت را می­سازد. کسانی که به قول علی (علیه السلام) بدترین غذاها و خشن­ترین اخلاق را داشتند، در یک زمان کوتاه به انسان های شهادت­طلب، عاشق خدا و قدرتمند تبدیل شدندکه نورآنان تا به امروز هم ادامه دارد.

همه انبیاء از «انرژی درونی» افراد استفاده می‌کردند و کمک هایی که از بیرون به آنها می شد، اندک بود. یک مادر یا یک پدر وقتی می بیند فرزندش توان ایستادن روی پای خود و دویدن را  ندارد، با صبر و حوصله، شرایط را فراهم می کند تا کودک بتواند روی پای خودش بایستد. اما بعد از آن، دیگر کاری با او ندارد. چون دیگر می تواند روی پای خودش بایستد و حرکت کند. همین الگو باید در یک برنامه فرهنگی دقیق علمی و محکم گنجانده شود. این الگو مبتنی بر آموزه های قرآن و معصومین است و منجر به بیداری فطرت و انگیزه های درونی انسان ها خواهد شد و بیشترین تأثیرگذاری را خواهد داشت.

یک الگوی فرهنگی‌ دقیق و محکم آن است که مبتنی بر همین تعالیم الهی باشد. این الگو در واقع روش انبیاء است؛ روش انبیاء این بود که از دارایی‌های شخصی افراد، برای هدایت آنان استفاده می‌کردند. یعنی از درون افراد برای رساندن آنها به هدف، بهره می­ گرفتند.

در کار فرهنگی وقتی بی­موقع سراغ مردم بروید و به خیلی از کارها وادارشان کنید، بدون این که محتوای مورد تبلیغ، درونی شده باشد و به پختگی و بلوغ برسد، نتیجه ی مطلوب، حاصل نخواهد شد. یعنی وقتی اتفاقی در حالت درونی مخاطب نیفتد و فطرتش فعال نشود و برایش به صورت فطری جا نیندازی که باید در رفتارش تغییری ایجاد کند، هر چقدر از بیرون دستور بدهی فایده ای ندارد.

انسان فقط با خدا معنا می گیرد

در بین همه موجودات، فقط انسان است که می تواند موجودی کامل و عاشق باشد و معشوقش هم خدا است. وقتی انسان معشوق حقیقی خود را شناخت و بخش «فوق عقلانی» اش فعال شد و از شناخت خودش به الله رسید، خود به خود، صفات معشوق را نیز «شهود» می کند و پی می برد به این که  اللهِ مطلقِ بی نهایت، «سبحان» هم هست. «سبحان» یعنی خداوند از هر گونه ضعف، نقص، اشتباه، جهل، کوتاهی و قصور مبرا است.  چنین انسانی وقتی در نمازش سبحان الله می گوید، درک و لذتی از نمازش می برد که دیگران از آن محروم هستند.

با فعال شدن بخش «فوق عقلانی»، خودِ انسان «الحمدلله» را درک می کند و می فهمد که هر کمالی از آنِ خدا است. کسی که الحمدلله را شهود کند، حسود نمی شود. با فعال شدن بخش «فوق عقلانی»، ما می توانیم همه ی اسماء و صفات الهی از جمله صفات «رحمان»، «رحیم»، «حیّ»، «عطوف»، «رئوف»، «علیم» و... را درک کنیم. وقتی که ما همه ی اینها را از خدا بگیریم، می بینیم که در وجود ما مهربانی هست، اکرام هست، عفو و گذشت و....هست.

هر چیزی را نگاه کنید، پر از اسم است. علی علیه السلام می فرماید: «وَ بِاَسمائِکَ الَّتی مَلَئَت اَرکانَ کُلِّ شَیء = و قسم به اسم هایت که ارکان هر چیزی را پر نموده است». از اتم یک مولکول، می شود ده ها اسم از الله استخراج کرد.

«دل یا قلب» از ذهن لطیف تر است

آیت الله صمدی آملی نیز دراین خصوص می گوید: راه فکر و ذهن خیلی طولانی است؛ اما راه «دل و قلب» نزدیک است. از راه دل و قلب زودتر می شود به خدا رسید تا از راه فکر و ذهن. دل خیلی رقیق است؛ اما فکر و ذهن خیلی لطیف و رقیق نیست. فکر و ذهن اگر از کسی بدی ببیند، زود برمی گردد و باز هم با او همراه می شود و او را می پذیرد؛ اما دل همینکه از کسی بدی ببیند، به این سادگی ها با او صاف نمی شود. راه دل هم نزدیک است و هم رقیق و دقیق که اندک چیزی که می بیند، حق می رود. خدا در فکر شریک برمی دارد؛ اما در دل شریک برنمی دارد. برای همین است که فرمودند: القلب حرم الله و لا تسکن غیره= دل حرم خداست؛ غیر او را در حرم مسکن ندهید». اما نفرمودند که «الفکر حرم الله=فکر و ذهن حرم خداست»؛ تا به محض این که غیر خدا وارد فکر و ذهن شد، خدا از فکر برود.

انسان می تواند در مرحله ی فکر، هم با خدا باشد و هم با غیر خدا. اما در دل نمی شود که هم با خدا باشی و هم با غیر خدا. برای همین بود که خداوند فرمود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ= خدا در وجود کسی دو دل قرار نداده است». این یعنی نمی شود کسی در دلش، هم با خدا باشد و هم با غیر خدا. کسی نمی تواند به دلش بگوید هم خدا راداشته باش و هم دشمن خدا را. خدا می فرماید اگر دلت را به ما دادی نمی توانی غیر خدا را هم در آن جای دهی. یعنی به محض این که غیر خدا را وارد دلت کردی، دیگر جای خدا در آن نیست. برای همین است که فرمودند: «اهل دل شدن، به ظاهر کار ساده ای است؛ اما در حقیقت خون دل خوردن دارد». یعنی باید چنان بیدار باشد و بر ورودی دل بنشیند و کشیک بکشد تا مبادا غیر خدا وارد آن شود. چون اگر غیر خدا وارد دل شود، خدا فورا از دل می رود و به این سادگی ها بر نمی گردد. فرمودند که خدا دراین مرحلی خیلی ناز دارد. یعنی باید آن قدر نازش را بکشی و با اعمال و اذکار فراوان، او را دوباره به دل بیاوری. چه بسا افراد مومنی که صد بار غیر خدارا به دل راه داده اند و باز توبه کرده و خدا را به دل دعوت کرده اند. اما جالب این است که خدا می فرماید: صد بار اگر توبه شکستی باز آ. صد بار هم مرا از دلت بیرون کنی و باز دعوتم کنی، باز هم می آیم.

ایمان به دل و قلب است و نه به ذهن و فکر

ایمان یعنی «دل و قلب» انسان باور کند که به پیامبران الهی وحی شده است. یعنی اینکه دل انسان آرامش داشته باشد که خدا هست؛ وحی هست؛ قرآن کتاب آسمانی هست. پیامبر و ائمه را قبول کنند. به این می گویند «ایمان». اینکه دل من، و نه عقل و ذهن من، بپذیرد، می گویند «ایمان». یعنی تا انسان با «دل و قلب» اینها را باور نکند، مومن نیست.

پیوست

 
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: اعتقادی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی